loading...
سرگرمی-طنز
تینا بازدید : 963 14 سال پیش نظرات (8)

کلاغه دلش گرفته بود ...

کلاغ سياه پاپـتی ،

پريد روی شاخه درخت و گفت : غار و غار !

از يه جايی صدا اومد که : زهر مار !!!

بغض کلاغه ترکيد ،

يه قطره اشک از روی گونه هاش چکيد ،

قطره اشک لابه لای پرهای سياهش گم شد و رفت ،

يه تيکه سنگ از تو حياط يه خونه

اومد و اومد نشست رو سينه کلاغ ،

قلب کلاغ ترکيد و کلاغ افتاد رو زمين ...

يه صدا اومد : اون کلاغ زشـتـــو بـبـیـن !

کلاغه چشاش تار شد،

همه جا رو سياه مي ديـد عين خودش

زشت و سياه ،

کلاغ مرد ...

کسی نفهميد که کلاغ دلش خيلی گرفته بود ،

آخه شب قبل يه گربه بچه هاشو خورده بـود .

کلاغ هم دلی داشت ،

همدم و همدلی داشت ،

کلاغ هم عاشق بود ،

کلاغ سياه پاپتی ،

زشت و سياه و خط خطی ؛

واسه خودش کسی بود ...

کی از دل کلاغ با خبر بود ؟!

کی حالشو می فهميد ...؟!!

حيف کلاغ پاپتی ،

سیاه و زشت و خط خطی ...

راستی ؛ مگه ما آدما از دل هم خبر داريم ؟!

ما آدمای رنگارنگ ،

زشت و قشنگ ،

رد ميشيم از کنار هم ...

حرفای بيخود ميزنيم ،

خنده هامون شيشه اي ،

درد دلامون الکی ،

عاشقيامون دروغکی !

ما لای دودا گم شديم ؛

تصويرامون خياليه ،

هرچی که داره مغزمون ،

شکلکای سئواليه ...؟!

دل چيه : يک تيکه خون ،

پر از \" نرو ، پيشم بمون ... \"

دلم ميخواست کلاغ بودم ،

همون کلاغ پاپتی ،

زشت و سياه و خط خطی ...

پر ميزدم تو آسمون ،

کسی نمی گفت کـه : بمون !

می پريدم رو يه درخت

گريه می کردم : غار و غار ! پ

شت سرش يه زهر مار !!!

حداقل اين فحشه که راستکی بود !

اينجوری هيچکسی دلش واسم الکی نمی سوخت ،

کسی برام لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت ...

نه عاشق کسی بودم ،

نه کسی عاشقم بود ؛

کلاغ تـنهايی بودم ،

گمشده تو شهر دود ...

اشک کلاغو هيچکسی نمی تونه ببينه !

حال دلش ؟!

عجب ...!

مگه حالی واسش ميمونه ؟!

دلم ميخواست کلاغ بودم تا که يه روز ،

زخم يه سنگ (که درد اون بهتره از زخم زبون آدما) ،

دلم رو با تموم اين نگفته هاش بترکونه ،

کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه !

کسی دلش واسه کلاغ مرده هم نمی سوزه ...

صبح سحر يه رفتگر کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا ،

کلاغ با دلش پريد تو قصه ها ...

دلش نگو ،

يه تيکه خون ؛

پر از \" برو ، پيشم نمون ... \" "

داستان ما!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سیمرغ در تاریخ 1348/10/11 و 7:14 دقیقه ارسال شده است

من نمي دانم كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد

این نظر توسط فاصله در تاریخ 1348/10/11 و 14:24 دقیقه ارسال شده است

سلام :تینا جان ممنون که لینکم کردی .موفق باشی.

این نظر توسط فاصله در تاریخ 1348/10/11 و 11:19 دقیقه ارسال شده است

سلام به تینا خانم: خوشحال شدم که ازت خبری به دست آوردم آخه اولین بار بوسیله شما با وب انجمن حمایت از زنان آشنا شدم ومطلبت را خواندم ودیگه خبری از شما نبود به این خاطر جسارت کرده واز کوروش پرسیدم واون گفت کهروی بنر کلیک کنم که هر کاری کردم نشد .این مطلبت هم قشنگه .بازهم پیشم بیا من وب سایتت را لینک می کنم . تا بتوانم راحتتر به مطالبت دسترسی داشته باشم. اگر دوست داشتی مرا با اسم رنگارنگ لینک کن. موفق باشی.

این نظر توسط molana در تاریخ 1348/10/11 و 5:20 دقیقه ارسال شده است

mamnun az matlabe zibatشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
نامم را پدرم انتخاب کرد! نام خوانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب می کنم! دکتر شریعتی ××××××××××××××
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 169
  • کل نظرات : 781
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 51
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 238
  • بازدید ماه : 238
  • بازدید سال : 2,391
  • بازدید کلی : 112,087
  • کدهای اختصاصی
    کد اهنگ